در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش ”آدمکش” نوشته عباس عبدالله زاده و کارگردانی ”محمد زوار بی ریا”

"آدمکش" آغاز و ورود بسیار خوبی به داستان دارد ولی آنچه به کار لطمه زده، روند و بستار کلی آن است. نمایش در رشد لحظه های مختلف با احساسات متنوع به دلیل عدم موازنه بین کمدی و معمای اصلی سردرگم است.

نگاهی به نمایش ”آدمکش” نوشته عباس عبدالله زاده و کارگردانی ”محمد زوار بی ریا”

&quotآدمکش&quot آغاز و ورود بسیار خوبی به داستان دارد ولی آنچه به کار لطمه زده، روند و بستار کلی آن است. نمایش در رشد لحظه های مختلف با احساسات متنوع به دلیل  عدم موازنه بین کمدی و معمای اصلی سردرگم است.

علیرضا نراقی: تعادل و هارمونی اصلی مهم در یک درام دارای پیرنگ و مبتنی بر داستان است. زمینه و داستان، بستر و سبک روایی، شخصیت پردازی و روابط اجتماعی ساخته شده توسط نویسنده، کارگردان و بازیگر همه باید در یک تعادل، هماهنگی و توجیه پذیری قرار گیرند.

اگر بستر یک درام بر اساس وضعیت و روابط آدم ها لحظه هایی کمیک را ایجاد کند موقعیت و پیش رَوی آن باید در قالب بستر و روابط کمیک قرار گیرد و هر شخصیت با توجه به جایگاه و دوری و نزدیکی اش به آن موقعیت و بستر لازم است شفاف تعریف شود و قابل فهم باشد.    
نمایش "آدمکش" نوشته عباس عبدالله زاده و کارگردانی محمد زوار بی ریا در یک کافه می گذرد. کافه ای که مالکش "منوچ" یک مرد خوش نام و شیرین با بازی سروش طاهری است و آنجا را با همسرش اداره می کند. موقعیت و روابط آدمها،گویش و نوع شخصیت پردازی همه یک وضعیت و بستر کمیک را می سازد. شروع جذاب و سرحال نمایش، مخاطب را به سرعت درون فضای کار می برد. داستانی به نمایش اضافه می شود،اسد خبر می آورد که یک قاتل سرگردان در شهر حضور دارد این خبر با ورود مردی غریبه که گنگ است و هویتی مجهول دارد به کافه منوچ، خطی داستانی می یابد و پیچیدگی لازم را برای رشد یک درام معمایی پیدا می کند. اما در هر گرهی که به داستان می افتد و به میزان رشد طرح، وقفه ای کمیک در صحنه ایجاد می شود و همه چیز در شکلی مفرح ارائه می شود. تعریف یک داستان شبه پلیسی و معمایی در یک بستر کمیک بسیار جذاب و پر کشش است، اما آنچه ضروری است حفظ تعادل این بستر و داستان و در هم تنیدگی این دو فضاست،آدمکش درست از این عدم تعادل و عدم در هم تنیدگی این دو فضاست که ضربه می خورد. افراط در ایجاد لحظه های شادی آور و کش دادن آنها باعث می شود که خط داستانی کم رنگ شده و حتی دغدغه روند اجرایی نمایش هم نشود و از درون اثر بیرون بماند، این خود باعث می شود که یک دستی لازم در نمایش ایجاد نشود. از سوی دیگر به واسطه بازی ها اصرار بر خنده گیری بی موقع از مخاطب حتی وضوح را از شخصیت پردازی می گیرد و آدم های نمایش را از آستانه یک شخصیت دراماتیک همه جانبه دور کرده و به چیزی معلق بین تیپ هایی کلی و شخصیت تقلیل می دهد. همین اصرار بر لحظه های کمیک از طریق شیرین زبانی و شوخی های کلامی است که داستان نمایش را دچار درجا زدن می کند و در نهایت نتیجه و موضوع آن را غبارآلود می کند. پایان بندی اثر بی ریا هم بیشتر نوعی جمع کردن شتاب زده است که به جای حل دراماتیک و نمایشی، به نوعی شبه تک گویی توسط شخصیت مرکزی یعنی منوچ رو می آورد.
[:sotitr1:]افراط "سیدعلی موسویان" در نقش صفر برای شیرین بودن و با نمک جلوه کردن باعث اغراق آمیز شدن نقش شده و در خیلی از مواقع تمرکز صحنه را بی دلیل به خود - که بخش مهم داستانی کار نیست - معطوف می کند. اما عدم هماهنگی و تعادل در پرداخت شخصیت در اسد هم دیده می شود. اسد از آن نمونه هایی است که هیچ گاه درست معرفی نمی شود و از درون نمایش به شدت بیرون می زند. او در طول نمایش تبدیل به شخصی از بازی می شود که هم در پرداخت و هم در اجرا با فضای نمایش بیگانه می ماند. هر دوی این شخصیت ها یعنی اسد و صفر که تیپ های جذابی می توانستند باشند با اطلاعاتی اضافی که کامل متحقق نمی شود و در درون رفتارشان آشکار نیست، تنها از یک تیپ شفاف به شخصیتی مجهول بدل می شوند. صفر گذرا از زن و بچه ای مرده می گوید و اسد از عشقی ناکام که در آن تحقیر شده اما هیچ  یک از این پیشینه هایی که اشاره می شود در خود شخصیت و رفتار و حضورش در صحنه و اکنون آشکار نیست به قدری که اطلاعاتی سوخته و بی اثر می شوند. این ابهام در شخصیت پردازی به تعادل روایی، داستانی و بستار و پایان بندی اثر لطمه زده است؛ برای مثال این نقصان در معرفی، پرداخت و روند کشف شدن هویت غریبه که شخصیتی کلیدی محسوب می شود آشکار است؛ کسی که معمای اصلی داستان نمایش هویت اوست و به علت عدم تکثیر و تراکم صحیح اطلاعات، خط داستانی در میان وضعیت های خنده آور روشن نمی شود. در یک داستان معمایی هر چند با بستری کمیک و مفرح، آن چه مهم است نوع پراکندگی اطلاعات و نوع آغاز و بستار نمایش است.

"آدمکش" آغاز و ورود بسیار خوبی به داستان دارد ولی آنچه به کار لطمه زده، روند و بستار کلی آن است. نمایش در رشد لحظه های مختلف با احساسات متنوع به دلیل  عدم موازنه بین کمدی و معمای اصلی سردرگم است. عصبیت و تلخی توجیه و منطق نمی یابد، چرا که لحظه ای کمیک بدون سیر لازم به لحظه ای تلخ یا عصبی قطع می شود و انسجام لازم را ندارد؛ صحنه دعوای اسد و منوچ نمونه ای از همین عدم رشد و روند انتقالی یک احساس به احساسی دیگر است.                                       
در هر نمایشی عناصر تکمیلی جهت کمک به فراز و فرود، احساسات و درک درام تمهید شده و در بدنه اثر حل می شوند و گاه حتی کارکردی فراتر از حضوری تکمیلی می یابند و بر سبک زیباشناسی اثر غالب می شوند. موسیقی یکی از این عوامل است که در نمایش بی ریا حضوری تخت دارد و نه تنها کمک کننده نیست، بلکه کارکردش به سبب تکرار بی فراز و نشیب بین صحنه ها، ابتدایی است.
صحنه نمایش، موقعیت، فضا، نوع مطرح کردن داستان هم در نمایشنامه و هم در صحنه پردازی و اجرای نقش ها نشان از خلاقیت و ایده ای تمیز و مستعد دارد. سروش طاهری در نقش منوچ که در ماه های اخیر در نمایش های مختلفی حضور داشته تازه توانسته در این نمایش استعداد و تسلط خود بر صحنه را نشان دهد و حضور قابل اشاره ای داشته باشد. موقعیت و فضا، روابط و نسبت ها در ابتدا بسیار خوب چیده شده و سرعت انتقال موقعیت نمایش به مخاطب بسیار درست است. فضاسازی و واقع نمایی آدم ها از فضای کافه های مازندران و خلق و خوهای مردم آنجا هم تا حدود زیادی متحقق شده و قابل باور است. اما آنچه در نهایت باقی می ماند عدم جدیت در موضوع نمایش توسط گروه اجرایی است که باعث می شود، مساله نمایش تبدیل به مساله مخاطب نشود و موضوع به او انتقال نیابد. همین عدم جدیت باعث عدم نگاه جدی مخاطب و در نهایت گذرایی نمایش می شود. درست است که سرگرمی و ایجاد لحظه های شادی آور برای یک اثر نمایشی خود ارزش محسوب می شود، اما ایده آل، میزان عمق و بعد سرگرمی است که کیفیت خود سرگرمی را افزایش داده و احساس رضایت و لذت را بیشتر می کند.
نمایش "آدمکش" با کمی جدیت اثری با ایجاز و تعادل می توانست باشد، اجرایی خوب و تمیز که با یک درام چند بعدی و  پیچیده ساخته شده و در میان تجربه های اجرایی تئاتر ایران، متفاوت و تازه است.